شماره ٧٣٦: از ره مرو به جلوه ناپايدار عمر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از ره مرو به جلوه ناپايدار عمر
کز موجه سراب بود پود و تار عمر
فرصت نمى دهد که بشويم ز ديده خواب
از بس که تند مى گذرد جويبار عمر
برگ سفر بساز که با دست رعشه دار
نتوان گرفت دامن باد بهار عمر
کمتر بود ز صحبت برق و گياه خشک
در جسم زار جلوه ناپايدار عمر
بر چهره من آنچه سفيدى کند نه موست
گردى است مانده بررخم از رهگذار عمر
آبى که ماند درته جو سبز مى شود
چون خضر زينهار مکن اختيار عمر
زنگ ندامتى است که روزم سياه ازوست
در دست من ز نقره کامل عيار عمر
دست از ثمر بشوى که هرگز نرسته است
جز آه سرد، سنبلى از جويبار عمر
فهميده خرج کن نفس خود که بسته است
در رشته نفس گهر آبدار عمر
مشکل که سر برآورد از خاک روز حشر
آن را که کرد بى ثمرى شرمسار عمر
زهرى است زهر مرگ که شيرين نمى شود
هرچند تلخ مى گذرد روزگار عمر
روز مبارکى است که با عشق بوده ام
روز گذشته اى که بود در شمار عمر
اشگ ندامتى است چو باران نوبهار
چيزى که مانده است به من از بهار عمر
تا چند بر صحيفه ايام چون قلم
صائب به گفتگو گذرانى مدار عمر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید