درين جهان مزور به ترس وباک نگر
به دام بيشتر از دانه زير خاک نگر
مشو چون دام درين صيد گه سراپاچشم
به ديده هاى پر ازخاک زيرخاک نگر
زخون سوختگان طشت خاک لبريز ست
به جام لاله پرخون درين مغاک نگر
مسيح برفلک ازراه خاکسارى رفت
اگربه چرخ برآيى همان به خاک نگر
به شکراين که تراعيسى زمان کردند
زروى لطف به دلهاى دردناک نگر
خزان عمر، شب عيد باددستان است
به دستهاى نگارين برگ تاک نگر
مگير دامن پاکان به پنجه خونين
به چشم پاک درآن روى شرمناک نگر
لباس کعبه به زناردوختن کفرست
درآن شکاف گريبان به چشم پاک نگر
مبادفتنه خوابيده راکنى بيدار
به احتياط درآن چشم خوابناک نگر
فريب سوزن مژگان آن نگارمخور
به سينه هاکه زبيداداوست چاک نگر
گذشت عمر،چه ازکاررفته اى صائب ؟
دليل بررخ اودردم هلاک نگر