شماره ٦٩٠: مبند دل به تماشاى اين جهان زنهار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مبند دل به تماشاى اين جهان زنهار
برآ به چرخ ازين تيره خاکدان زنهار
بگير دامن خورشيد طلعتى چون صبح
مرو چو سايه به دنبال اين و آن زنهار
گرفت دامن ساحل خس از سبکروحى
گران مباش درين بحر بى کران زنهار
ز هيچ وپوچ بود تارو پود موج سراب
مرو ز راه به آرايش جهان زنهار
درآستانه عشق است فتح باب اميد
مبر سجود بر خاک آستان زنهار
چه حاجت است کز اين قبله بر نمى آيد؟
مکن ز رخنه دل رو به آسمان زنهار
ز صبح صادق بشناس صبح کاذب را
مخور به جاى طباشير استخوان زنهار
به قدر دانه دهد آرد آسيا بيرون
نبرده رنج مجو کام از آسمان زنهار
گشاد عقده روزى به دست تقديرست
مکن زرزق شکايت به اين و آن زنهار
چو آبروى نباشد گهر چه کارآيد ؟
به ابر همچو صدف وا مکن دهان زنهار
عنان موج به دست اراده درياست
مکن ز کج روى آسمان فغان زنهار
به شکر اين که ترا ره درين چمن دادند
مباش در پى تاراج بوستان زنهار
کنون که شاهسوارى نمانده در دنبال
مرو به خواب به دنبال کاروان زنهار
حريف سوده الماس انتقام نه اى
مشو به هيچ جراحت نمک فشان زنهار
چو ره به کعبه مقصد نمى برى تنها
مده ز دست سر راه کاروان زنهار
حريف سيل حوادث نمى شوى صائب
مساز خانه درين تيره خاکدان زنهار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید