شماره ٦٨٩: سخن دريغ مداراز سخن کشان زنهار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن دريغ مداراز سخن کشان زنهار
به تشنگان برسان آب را روان زنهار
ز آستانه دل جوى آنچه مى جويى
مبر نياز به هر خاک آستان زنهار
نشست و خاست درين بوستان چوشبنم کن
مشو به خاطر نازکدلان گران زنهار
به پاره دل ولخت جگر قناعت کن
مريز آب رخ خود براى نان زنهار
مباد خواب گرانت کند بيابان مرگ
مده زدست سر راه کاروان زنهار
به عيب خويش به پردازتاشوى بى عيب
مباش آينه عيب ديگران زنهار
نمى توانى اگر تن به بى نيازى داد
مگير هيچ به جز عبرت از جهان زنهار
نظر به عاقبت حرف کن دهن بگشا
نشان نديده منه تير در کمان زنهار
اگر چه صدق به خون شست صبح را رخسار
ميار جز سخن راست بر زبان زنهار
اگر به ساحل مقصد رسيدنت هوس است
چو موج باش درين بحر خوش عنان زنهار
جهان رباط خراب وجهانيان سفرى
مخواه خاطر جمع از مسافران زنهار
کجى وراستى آ ب روشن است ازجوى
مبند کجروى خود به آسمان زنهار
تراکه هست پريزاد معنوى صائب
مبين به صورت بى معنى بتان زنهار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید