شماره ٥٧٧: اهل دل رايارى دوران نمى آيد به کار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
اهل دل رايارى دوران نمى آيد به کار
تيغ را هموارى سوهان نمى آيد به کار
در بساط آفرينش، مردم آگاه را
هيچ غير از ديده حيران نمى آيد به کار
نور مطلق بى نياز از پرده هاى چشم ماست
آتش خورشيد را دامان نمى آيد به کار
عقده دل از درون چون غنچه خودوامى شود
اين گره راناخن ودندان نمى آيد به کار
عشق مى خواهد دل مجروح و چشم اشکبار
کشت بى نم، ابر بى باران نمى آيد به کار
قدر خط سبز را سوداييان دانند چيست
چشم خواب آلود راريحان نمى آيد به کار
هر سحابى از دل عاشق نمى شويد غبار
تشنه ديدار را باران نمى آيد به کار
خاطر آسوده خواهى ،چشم از عالم بپوش
ديده روشن درين زندان نمى آيد به کار
از سبکروحى و تمکين آدمى را چاره نيست
تير چون شد بى پروپيکان، نمى آيد به کار
تا نگرديده است دل افسرده، کارى پيش گير
دانه پوسيده، اى دهقان نمى آيد به کار
گر نخواهد شد سپند روى آتشناک او
چون شرار اين خرده هاى جان نمى آيد به کار
دست وپايى مى زند بهر حضورديگران
ورنه صائب راسر و سامان نمى آيد به کار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید