شماره ٥٥٥: زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
کزکجى بيش است عيب راستى در تيرمار
مى زند ناخن به داغ عشق،سير لاله زار
شاخ وبرگى مى دهد ديوانگى را نو بهار
در بيابانى که مارا مى دواند شور عشق
کوهکن با بيستون طفلى بود دامن سوار
پير کنعان ار نظر بازى ندارد شکوه اى
پاکبازست از پشيمانى حريف اين قمار
حلقه زهگير شد قد خدنگ سرو را
طوق قمرى ز انفعال قامت موزون يار
همچو مستان سر به پاى يکدگر بنهاده اند
در حريم نرگس بيمار او خواب و خمار
غنچه هر وقتى که خواهد مى تواند گل شدن
گل نگردد غنچه، دل را از شکفتن پاس دار
جاى خود را تا به چشم فتنه جوى او سپرد
در شکر خواب فراغت رفت چشم روزگار
از دل ما بيقرارى گرد کلفت مى برد
مى زدايد آستين موج از دريا غبار
گر چه عقل و هوش و دين و دل به پاى او فشاند
مى کشد شرمندگى صائب همان از عشق يار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید