شماره ٥٢٨: هر ذره ازو در سر سوداى دگر دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر ذره ازو در سر سوداى دگر دارد
هر قطره ازودردل درياى دگردارد
از مصحف روى او دارد سبقى هر کس
در هر نظر آن عارض سيماى دگر دارد
در سايه هر خارى زين وادى بى پايان
آن ليلى بى پروا شيداى دگردارد
در ابر فروغ مه پوشيده نمى ماند
آن را که تويى در دل سيماى دگردارد
هر چند علم رعناست در معرکه هستى
آن کز سر جان خيزد بالاى دگردارد
نبض دل بيتابان زين دست نمى جنبد
اين موج سبک جولان درياى دگردارد
در دايره امکان اين نشأه نمى باشد
پيمانه چشم او صهباى دگردارد
در شيشه گردون نيست کيفيت چشم او
اين ساغر مرد افکن ميناى دگردارد
شوخى که دلم خون کرد از وعده خلافيها
فرداى قيامت هم فرداى دگردارد
از شهد سخن هر کس شيرين نکند لب را
در طبله خاموشى حلواى دگردارد
چشمى که شود گريان از پرتو خورشيدش
در هر گره قطره درياى دگردارد
افتاده به جاهرچند در کنج دهن خالش
برطرف بناگوشش خط جاى دگردارد
چون سير کسى بيند رويش که زهر جانب
از خال وخط مشکين لالاى دگردارد
گر نيست بجا عذرش بر جاست ز بى جايى
بيرون ز دو عالم دل مأواى دگردارد
زنهار مجو راحت از عالم آب وگل
کاين آهوى رم کرده صحراى دگردارد
در حلقه زلف او دل راست عجب شورى
در سلسله ديوانه غوغاى دگردارد
از مستى شوق او در راه طلب عاشق
لغزيد اگر پايش صد پاى دگردارد
زين غمکده چون هرگز بيرون نگذارد پا
غير از دل ما دلبر گر جاى دگردارد
سيمرغ به چشم ما از پشه بود کمتر
در مد نظر اين دام عنقاى دگردارد
هر چند به شبنم گل شويد رخ گلگون را
رخسار به خون شسته سيماى دگردارد
در سينه خم هر چند بى جوش نمى باشد
در کاسه سرها مى غوغاى دگردارد
اى خواجه کوته بين بيداد مکن چندى
کاين بنده نافرمان مولاى دگردارد
از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
اين ساغر روحانى صهباى دگر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید