شماره ٥٠٣: از کمرش کام دل چگونه برآيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از کمرش کام دل چگونه برآيد
خردشودشيشه اى که برکمرآيد
گل شوداز اضطراب دست زليخا
يوسف ماچون ز صحن باغ برآيد
محنت روى زمين رسيد به مجنون
سنگ به هرنخل در خورثمرآيد
بيهده از داغ سينه چشم گشوده است
دل نه چنان رفته است کز سفرآيد
هر سرموبرتنش شودرگ ابرى
ناله ما در دلى که کارگر آيد
سير خراباتيان عشق به دوش است
کيست به پاى خوداز بهشت برآيد
فيض دعا مى برد ز تلخى دشنام
هرکه دلش خوش بودبه هر چه برآيد
جوهر ذاتى درون پرده نماند
خودبخوداين تيغ از نيام برآيد
از ادب عشق حلقه در باغ است
فاخته را سرواگرچه زيرپرآيد
جز رخ جانان که صفا نتوان ديد
بار نگاه است هرچه در نظر آيد
از در حق کن طلب شکسته دلان را
شيشه چو بشکست پيش شيشه گر آيد
پا به رکاب است پيش حسن تو خورشيد
خوبى مه نيست در دو هفته سرآيد
در نظرش پرده حجاب نماند
عشق به هردل که بى حجاب درآيد
نغمه حافظ شنو ز خامه صائب
چندنشينى که خواجه کى بدر آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید