شماره ٤٥٧: شرم وحجاب مارا در پيچ وتاب دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شرم وحجاب مارا در پيچ وتاب دارد
خون خوردن است کارش تيغى که آب دارد
انديشه رهايى نقش برآب باشد
در قلزمى که گرداب بيش از حباب دارد
گر خون شود دل سنگ چندان عجب نباشد
در عالمى که گوهر چشم پرآب دارد
از سينه برنيارد نشمرده يک نفس را
چون صبح هر که در دل بيم حساب دارد
تيغ زبان دعوى برهان جهل باشد
صحراى موج افزون موج سراب دارد
آن شاخ گل همانا خواهد به باغ آمد
کز طوق قمريان سرو پا در رکاب دارد
از آفتاب محشر انديشه نيست مارا
حسن برشته اودل را کباب دارد
زان چشم اگرپرآب است زين آب مى شود دل
رخسار او چه نسبت با آفتاب دارد
در آستين نگيرد دست کريم آرام
در آتش است نعلش ابرى که آب دارد
بند خود از تپيدن چون مرغ سخت سازد
در انتظام دنيا هر کس شتاب دارد
در زير چرخ هر کس خواهد نفس کند راست
فکر نفس کشيدن در زير آب دارد
از فقر بر دل ما گرد کدورتى نيست
معمارى کريمان ما را خراب دارد
درپرده رونهفتن صائب زبى حجابى است
رويى که شرمگين است از خود نقاب دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید