شماره ٤٤٤: با تنگدلى از لب خندان چه گشايد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
با تنگدلى از لب خندان چه گشايد
از خنده سوفار ز پيکان چه گشايد
تيغى است دو دم هر خوشيى کز ته دل نيست
چون پسته مرا از لب خندان چه گشايد
افزود ز صحرا گره خاطر مجنون
با پاى فروبسته ز ميدان چه گشايد
از خنده بيدرد نمکسود شود زخم
دلهاى غمين را ز گلستان چه گشايد
از ديدن اوضاع جهان چشم فروپوش
جز تفرقه زين خواب پريشان چه گشايد
هرگز به گره وانتوان کرد گره را
پيداست که از جبهه دربان چه گشايد
با مردم عاقل چه کند باد بهاران
بى سلسله از سلسله جنبان چه گشايد
آن راهروى را که بود آبله در دل
از نيشتر خار مغيلان چه گشايد
بى رهبر بينا نرسد کار به انجام
از رشته بى سوزن باران چه گشايد
جز خيرگى ديده و جز اشک دمادم
از ديدن خورشيد درخشان چه گشايد
آنجا که کشد خارسراز چاک گريبان
چون غنچه ز برچيدن دامان چه گشايد
چون تيغ برآرد زميان برق جهانسوز
از ترکش پرتيرنيستان چه گشايد
زان زلف سيه شد شفقى چهره صائب
جز خون دل از شام غريبان چه گشايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید