شماره ٤٢٩: حرفى که ازان لعل گهربار برآيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
حرفى که ازان لعل گهربار برآيد
رازى است که از مخزن اسرار برآيد
تا حشر محال است که از سينه کند ياد
هر دل که به دريوزه ديدار برآيد
گل بر در زندان زند از شرم زليخا
چون يوسف ما بر سر بازار برآيد
در خلوت آيينه رخسار تو از لطف
طوطى به گرانجانى زنگار برآيد
بر سيب زنخدان تو چون گرد نشيند
جانها همه با آه به يکبار برآيد
از باده لعلى به سرش تاج گذارند
مستى که به ميخانه ز دستار برآيد
دارد خبر از درد گرفتارى بلبل
با دست تهى هر که به گلزار برآيد
افسرده تر از عقل شود معرکه عشق
روزى که مرا دست ودل از کار برآيد
گر سوزن عيسى شود اين وادى پرخار
از دل چه خيال است مرا خار برآيد
دارد به جگر داغ ز محرومى فرهاد
هر لاله که از سينه کهسار برآيد
هر جا نبود اهل دلى گوش برآواز
رحم است برآن نغمه که از تار برآيد
شيرى که به رغبت ندهد دايه به اطفال
خون گردد واز ديده خونبار برآيد
فرداى قيامت رگ ابرى است گهربار
هرآه که از سينه افگار برآيد
در سرمه اگر غوطه دهد چرخ جهان را
صائب چه خيال است ز گفتار برآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید