شماره ٤١٩: در کودکى از جبهه من عشق عيان بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
در کودکى از جبهه من عشق عيان بود
گهواره ز بيتابى من تخت روان بود
انگشت نما بود دل سوخته من
آن روز که از عشق نه نام ونه نشان بود
نابسته به ظاهر کمر هستى موهوم
در رشته جان پيچ وخم موى ميان بود
از خاک نشينان عدم بود خرابات
روزى که دل ازجمله خونابه کشان بود
بيدارشد ازناله من چرخ گرانخواب
بيتابى من سلسله جنبان زمان بود
. . . جگر لاله ستان بود نمکسود
تا شور جنونم نمک خوان جهان بود
آن درد نصيبم که در ايام بهاران
رنگم گل روى سبد فصل خزان بود
از من به چه تقصير قدم باز گرفتى
رفتار تو در خانه دل آب روان بود
سيرابم ازين وادى تفسيده برون برد
از صبر عقيقى که مرا زير زبان بود
چون دست سبو زير سر از فکر تو شد خشک
دستى که براوبوسه ناکرده گران بود
از خون شهيدان تو دايم جگر خاک
رنگين تر و شادابتر از لاله ستان بود
صائب نشد از وصل تسلى دل خونين
در دامن گل شبنم من دل نگران بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید