شماره ٣٧٢: دل چون تهى از دردوغم يار توان کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل چون تهى از دردوغم يار توان کرد
اين ظلم چسان بر دل افگار توان کرد
هر دل که پرازخون شود از داغ عزيزان
از گريه محال است سبکبار توان کرد
اين درد نه دردى است که بيرون رود از دل
اين داغ نه داغى است که هموار توان کرد
آن صبر نداريم که خاموش نشينيم
آن زهره نداريم که اظهار توان کرد
ما بيخبران نقش سراپرده خوابيم
ماراچه خيال است که بيدار توان کرد
چون لاله درين سبز چمن داغ جگر سوز
تحصيل به خونابه بسيار توان کرد
اکنون که خبر دارشد از چاشنى درد
مشکل که علاج دل بيمار توان کرد
دستى که گل آلود شد از سبحه تزوير
چون در کمر رشته زنار توان کرد
در معرکه عشق که گردون سپر انداخت
با بيجگرى صبر چه مقدار توان کرد
قرب خس و خارست جگرسوز وگرنه
سير چمن از رخنه ديوار توان کرد
از روزنه عالم غيب است فتوحات
چون قطع اميد از دهن يار توان کرد
غم نيز ز بيتابى ما روى نهان کرد
صائب به چه تسکين دل زار توان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید