طفل است وغم ناله ما هيچ ندارد
اين غنچه سر وبرگ صبا هيچ ندارد
پيداست ز هر قطره شبنم که درين باغ
عشقى که هوايى است بقا هيچ ندارد
گفتم به تهيدستى اميد ببخشاى
گفتا الف قامت ما هيچ ندارد
نخل قد او ديد وزشرم آب نگرديد
شاخ گل اين باغ حيا هيچ ندارد
صائب چه عجب گر دلت از هند سيه شد
اين خاک سيه نور وصفا هيچ ندارد