شماره ٣٢١: صبح شکوفه از افق شاخ سر کشيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح شکوفه از افق شاخ سر کشيد
جوش بهار رشته ز عقد گهر کشيد
تا پرده بر گرفت ز رخسار داغ من
خود را ز شرم لاله به کوه وکمر کشيد
از وصل بهره توبه قدر حجاب توست
آن چيد گل ز باغ که سر زير پر کشيد
گيرنده تر ز چنگل بازست خون من
نتوان به زور از رگ من نيشتر کشيد
فردا سبکتر از پل محشر گذر کند
اينجا کسى که بار ستم بيشتر کشيد
در وصل ازو توقع مکتوب مى کنم
بيطاقتى مرا به ديار دگر کشيد
ميدان تيغ بازى برق است روزگار
بيچاره دانه اى که سر از خاک برکشيد
از گوشمال حادثه محنت نمى کشد
در طفلى آن پسر که جفاى پدر کشيد
گوهر به سنگ وآب خضر را خاک داد
آن ميفروش خام که مى را به زر کشيد
اميد صائب از همه کس چون بريده شد
شمشير آه را ز نيام جگر کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید