شماره ٢٩٩: مژگان ز موج اشک گريزان نمى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مژگان ز موج اشک گريزان نمى شود
جوهر ز آب تيغ پريشان نمى شود
خار طلب نمى کشد از پاى جستجو
تا گرد بادمحو بيابان نمى شود
گردون به وادى غلطى افتاده است
اين راه دور قطع به جولان نمى شود
چشم سيه دل تو قيامت شناس نيست
ورنه کدام روز که ديوان نمى شود
نتوان به آه لشکر غم را شکست داد
اين ابر از نسيم پريشان نمى شود
پيوسته همچو خانه آيينه روشن است
کاشانه اى که مانع مهمان نمى شود
نتوان گره به اشک زدن راز عشق را
شبنم نقاب مهر درخشان نمى شود
مجنون عبث به دامن صحرا گريخته است
پوشيده اين چراغ به دامان نمى شود
مورى که روزى از قدم خويش مى خورد
قانع به روى دست سليمان نمى شود
چين در کمند زلف فکندن براى چيست
سنگ از فلاخن تو گريزان نمى شود
جان داد صبح بر سر يک خنده خنک
غافل همان ز خنده پشيمان نمى شود
در واديى فتاده مرا کار در گره
کز زخم خار، آبله گريان نمى شود
غافل مشو ز خال ته زلف آن نگار
پيوسته اين ستاره نمايان نمى شود
صائب تلاش صحبت درمان زبى تهى است
ورنه کدام درد که درمان نمى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید