شماره ٢٣٩: آن را که در جگر نفس آتشين بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
آن را که در جگر نفس آتشين بود
خورشيد آسمان وچراغ زمين بود
چون ماه حسن ساخته بيش ازدوهفته نيست
مارا نظر به حسن خدا آفرين بود
معلوم شد زخواب گران گذشتگان
کآسودگى نهفته به زير زمين بود
روزى به آبروى نيابند خاکيان
رزق تنور از قفس آتشين بود
چون آفتاب هر که ننازد به اعتبار
گر بر فلک رود نظرش بر زمين بود
آن خرمن گلى که نظر نيست محرمش
مپسند بى حجاب در آغوش زين بود
چون برق و باد دولت دنيا سبکروست
در دست ديو يک دو سه روزى نگين بود
گويند سنت است که در وقت احتضار
ذکر بلند ورد زبان حزين بود
چون ذکر را بلند نگوييم روز وشب
ماراکه هرنفس نفس واپسين بود
جان تازه شد ز روى عرقناک او مرا
باران نرم روزى مغز زمين بود
صائب صبور باش که تا يار خوشدل است
عاشق هميشه خسته و زار و حزين بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید