شماره ١١٥: يک دل ز ناوک مژه او رها نشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
يک دل ز ناوک مژه او رها نشد
اين تير کج ز هيچ شکارى خطا نشد
تسکين نداد گريه ما را شب وصال
از سنگ سرمه آب روان بى صدا نشد
ما را به بورياى گران جان چه نسبت است
پهلوى خشک ما به زمين آشنا نشد
از آه ما گرفتگى دل نگشت کم
بر باد رفت عالم واين ابر وا نشد
عاشق کجا وپيروى کاروان عقل
هرگز دليل بر اثرنقش پا نشد
کى مى رسد به درد دل از دست رفتگان
از دست هر که دامن پر گل رها نشد
از يار دل به دورى ظاهر نگشت دور
هرجا که رفت بوى گل ازگل جدا نشد
شکر کجا به چاشنى فقر مى رسد
داغ است نيشکر که چرا بوريا نشد
روشن نشد که راه کدام ودليل چيست
تا از شکست پيکر ما توتيا نشد
زان دم که ريخت رنگ شب زلف او قضا
چون اشک شمع گريه عاشق قضا نشد
آب گهر زگرد يتيمى گرفت زنگ
صائب زگرد غم دل ما بى صفانشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید