شماره ١٠٧: تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد
چون عنکبوت دام به صيد مگس کشد
بويى شنيده است ز گلزار اتحاد
هر بلبلى که ناز گل از خار وخس کشد
روشندلى است عاشق صادق که همچو صبح
در اولين نفس نفس باز پس کشد
فارغ ز انقلاب بهار وخزان شود
سرزير بال هر که به کنج قفس کشد
غافل مشو ز خال ته زلف آن نگار
کاين دزد خيره حلقه به گوش عسس کشد
چون بحر دست جذبه برآرد ز آستين
مقدور نيست سيل عنان باز پس کشد
در روز بازخواست بود نامه اش سفيد
چون صبح اگر کسى به تامل نفس کشد
تاکى دل گسسته عنان را ز بى تهى
چون موجه سراب به هر سو هوس کشد
پيوند خام نيست ز خامان گسستنى
چون طفل دست از ثمر نيمرس کشد
بگشا نظر که خود بود اول شکار او
دامى که عنکبوت براى مگس کشد
شيرافکن است هرکه سگ نفس خويش را
در موسم شباب به قيد مرس کشد
در اصفهان ز طبع روانى مدار چشم
در خاک سرمه خيز کسى چون نفس کشد
دريا کند چگونه نفس راست در حباب
صائب به زير سقف فلک چون نفس کشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید