شماره ٨٥: دل مى تپد مگر خبر يار مى رسد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل مى تپد مگر خبر يار مى رسد
جان در ترددست که دلدار مى رسد
از چشمخانه رخت برون مى برد غبار
گويا که بوى پيرهن يار مى رسد
اى باغبان ز باغ برون رو که وصل گل
يک روز هم به مرغ گرفتار مى رسد
چون درد من رسد به دوا کز هجوم شوق
دل مى رود ز دست چو دلدار مى رسد
با خاکسار خويش چنين سرگردان مباش
از آفتاب فيض به ديوار مى رسد
شب زنده دارباش که شبنم به آفتاب
از آبروى ديده بيدار مى رسد
رزق آنچنان خوش است که شيرين فتدبه دست
زهرست روزيى که به يکبار مى رسد
جانى که مى برد دل ما از قساوت است
اينجا به دادآينه زنگار مى رسد
از کار من گره نگشوده است هيچ کس
گاهى به داد آبله ام خار مى رسد
مستان ز فيل مست محابا نمى کنند
زور فلک به مردم هشيار مى رسد
خواهد رسيد رتبه صائب به مولوى
گر مولوى به رتبه عطار مى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید