شماره ٧٥: لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد
زلف تو حلقه بر کمرآفتاب زد
صد بار بيش حسن تو در مجلس شراب
جام هلال را به سرآفتاب زد
دل آب شد ز جلوه طرف نقاب او
بيچاره شبنمى که درآفتاب زد
شستم به خون ز صفحه دل مهر آسمان
زان دشنه ها که بر جگر آفتاب زد
دل محو جلوه هاى تو شد اين چنين شود
شبنم که خيمه در گذرآفتاب زد
از چشم شور خون شفق شد به خاک ريخت
شيرى که صبح بر شکر آفتاب زد
دست بلند همت اگر در نگار نيست
بر سنگ مى توان گهر آفتاب زد
آن را که شد عزيمت صادق دليل راه
چون صبح دست در کمرآفتاب زد
هر کس سپر فکند ز آفت مسلم است
اين تيغها که بر سپر آفتاب زد
صائب کسى که روى نتابيد از شکست
چون ماه مى ز جام زر آفتاب زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید