شماره ٤٩: مکتوب من به خدمت جانان که مى برد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مکتوب من به خدمت جانان که مى برد
برگ خزان رسيده به بستان که مى برد
ديوانه اى به تازگى از بند جسته است
اين مژده را به حلقه طفلان که مى برد
اشک من وتوقع گلگونه اثر
طفل يتيم را به گلستان که مى برد
جز من که باغ خويشتن از خانه کرده ام
در نوبهار سر به گريبان که مى برد
جز قطره هاى آبله پاى رهروان
لب تشنگى ز خار مغيلان که مى برد
اکنون که يافت چاشنى سنگ کودکان
ديوانه مرا به بيابان که مى برد
هر مشکلى که هست گرفتم گشود عقل
ره در حقيقت دل انسان که مى برد
جوش شراب دايم واز گل دوهفته است
از پاى خم مرا به گلستان که مى برد
سر باختن درين سفر دور دولت است
ورنه طريق عشق به پايان که مى برد
صائب سواد شهر مرا خون مرده کرد
اين دل رميده را به بيابان که مى برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید