شماره ٣٥: عرق ز شرم تو بر روى آفتاب دويد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
عرق ز شرم تو بر روى آفتاب دويد
ز شوق لعل تو خون در رگ شراب دويد
دهان تنگ تو بر ذره کار تنگ گرفت
غبار خط تو بر روى آفتاب دويد
نقاب شرم چو از روى آتشين برداشت
عرق به چهره آتش به اضطراب دويد
پى شکستن دل قطره اى بزن چو حباب
که همچو موج توانى به روى آب دويد
نسيم صبح قيامت وزيد وبيهوشم
چه نشأه بود که رو بر من خراب دويد
ز گريه دوستى آتش به خرمنم افتاد
به روى آتش اگر گريه کباب دويد
ستاره خال ترا ديد چشم را پوشيد
هلال عيد ترا ديد در رکاب دويد
مکن به گزلک اصلاح روى خود را ريش
که حرف خط تو چون شعر انتخاب دويد
پى نظاره آن چشمهاى خواب آلود
هزار مرحله را پاى من به خواب دويد
مگر به بحر کله گوشه غرور شکست
که موج تيغ به کف بر سر حباب دويد
چو صائب اين غزل تازه خواند در محفل
سپند بر سر آتش به اضطراب دويد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید