ز راه صلح مهياى جنگ مى آيد
ز موميايى او کار سنک مى آيد
اميد رحم بود کفر ازان خدا ناترس
که گر به کعبه رود از فرنگ مى آيد
ز شيشه بال پريزاد اگر شکسته شود
خيال يار هم از دل به تنگ مى آيد
غبار آه ز دل مى شود بلند مرا
به شيشه دل هر کس که سنگ مى آيد
به چار بالش خاراست چون شرر جايم
ز بس که بر من از اطراف سنگ مى آيد
قد خميده مرا شد به راه راست دليل
به صيقل آينه بيرون ز رنگ مى آيد
چنان به عهد تو شد عام دردمنديها
که بوى درد ز داغ پلنگ مى آيد
خيال روى تو هم مى رود ز دل بيرون
برون ز گوهر اگر آب ورنگ مى آيد
ز آسمان مقوس ز بس کجى ديدم
کمان به ديده من چون خدنگ مى آيد
مگر که هست اميد اجابتى صائب
که آه بر لب من بى درنگ مى آيد