شماره ۹٣٩: بيا ساقى بده جامى از آن مى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيا ساقى بده جامى از آن مى
که جان عاشقان از وى بود حى
از آن مى کآورد جان در تن من
کند يک جرعه اش لاشى ء را شى ء
اگر زاهد کشد در رقص آيد
بخاک مرده گر ريزى شود حى
از آن مى کز فروغش شب شود روز
سيه دل را کند خورشيد بى فى
مئى کز من مرا بخشد خلاصى
سراپايم شود فانى از آن مى
بيا ساقى مرا از خويش برهان
مگر طرفى ببندم از خود وى
نه تاب وصل او دارم نه هجران
نه با وى مى توان بودن نه بى وى
بيا مى ده مرا از خويش بستان
مگو چون و مگو چند و مگو کى
پياپى ده که عشق آندم گواراست
که در کف جام مى آرد پياپى
مکن داغم مگو کي، دمبدم ده
دل مستان ندارد طاقت وى
چه مى پائى بده ساقى شرابى
چه ميخوارى قفا مطرب بزن نى
بيا مطرب بزن بر تار دستى
بيا ساقى بده جامى پر از مى
بده ساقى شرابى از بط و خم
بزن مطرب نواى بر بط و نى
ميفکن عيش فصلى را بفصلى
ز کف مگذار مى در بهمن و دى
بهارى کن سراسر عمر را (فيض)
ز روى ساقى و جام پياپى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید