شماره ۹٢٥: قصه عشق سروديم بسى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
قصه عشق سروديم بسى
سوى ما گوش نينداخت کسى
ناله بيهده تا چند توان
کو در اين باديه فريادرسى
کو کسى تا که بپرسد ز غمى
يا کند گوش بفرياد کسى
کس بفرياد دل کس نرسد
نشنود کس ز کسى ملتمسى
نکند کس نظرى جانب کس
نکند گوش کسى سوى کسى
نيست در روى زمين اهل دلى
نيست در زير فلک هم نفسى
نيست در باغ جهان جز خارى
نيست در دور زمان غير حسى
بسرا پاى جهان گرديديم
آشناى دل ما نيست کسى
رفته رفته ز بر ما رفتند
نيست جز ناله کنون هم نفسى
بس در سر که بمنطق سفتند
قدر آن ها نه بدانست کسى
جانشان بود ز صحراى دگر
تنشان بود مرآن را قفسى
نيست اکنون اثرى از تنشان
نيست اکنون ز روانشان نفسى
نيست از شعله تنشان شررى
نيست از آتش جانشان قبسى
تنشان خاک شد و رفت به باد
شو روان نيز دوان سوى کسى
نه از آن قافله گردى پيدا
نه نشانى نه صداى جرسى
تنشان داشت حيات از بادى
نفسى رفت و نيامد نفسى
اى خوش آندم که نهم ديده بهم
مرغ جان چند بود در قفسى
حيف و صد حيف کس از ما نخريد
در اسرار که سفتيم بسى
کو کسى تا که بفهمد سخنى
کو کسى تا ببرد مقتبسى
چه سرايم سخن پيش گران
گوهرى را چه محل نزد خسى
چه نمايم بکوران خوبى
شکرى را چه کند خرمگسى
سر اين شهد بپوشان اى (فيض)
نيست در دهر خريدار کسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید