شماره ۹١٩: ميکشى ما را بزارى هر چه خواهى ميکنى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميکشى ما را بزارى هر چه خواهى ميکنى
اختيار ما تو دارى هر چه مى خواهى ميکنى
با همه سوز درون در ره ميان خاک و خون
ميکشى ما را بخوارى هر چه خواهى ميکنى
بر سر ما صد بلا در هر نفس مى آورى
گه برى دل گاه آرى هر چه خواهى ميکنى
گاه جان ميبخشى و گاهى دل از ما ميبرى
کس نداند در چه کارى هر چه خواهى ميکنى
جان ما از تست جانا و دل ما هم ز تست
هر دو را اى جان تو دارى هر چه خواهى ميکنى
داغ بر دل مينهى آتش بجان مى افکنى
هر دو را انواع يارى هر چه خواهى ميکنى
نقش ما الواح ما ارواح ما در دست تست
هر چه خواهى مينگارى هر چه خواهى ميکنى
پيش چوگان غمت ما گوى دل افکنده ايم
تو در اين ميدان سوارى هر چه خواهى ميکنى
افکنى از دست گاه و گاه برگيرى ز راه
ميزنى گه زخم کارى هر چه خواهى ميکنى
افکني، راني، زني، از پيش خود دورم کنى
باز پيش خويشم آرى هر چه خواهى ميکنى
گيرى و دارى و بخشائى و بخشى سر دهى
يا بجلادم سپارى هر چه خواهى ميکنى
ميپزى چون خام بينى سوزى ار شد نيم پخت
با دلم از پخته کارى هر چه خواهى ميکنى
دورم از خود افکنى و نام غمخوارى کنى
حق يارى ميگذارى هر چه خواهى ميکنى
گه بهجران مبتلا گاهى بحرمانم اسير
رحم بر ضعفم نيارى هر چه خواهى ميکنى
ميکنى ديوانه گاهى سر بصحرا ميدهى
ميدهى گه هوشيارى هر چه خواهى ميکنى
در محيط عشق خونخوار خودم افکنده
گه بتک گه بر سر آرى هر چه خواهى ميکنى
گه گدازى گه نوازى گاه سوز و گاه ساز
گه عزيزى گاه خوارى هر چه خواهى ميکنى
گه در اوج عصمتم گه در حضيض شر و شور
گاه دارى گه گدازى هر چه خواهى ميکنى
گه پريشان گه پشيمان گه گرانم گه سبک
گاه خوارى گاه يارى هر چه خواهى ميکنى
گاه ميپوشى و گاهى پرده ما ميدرى
خويشتن را پرده دارى هر چه خواهى ميکنى
(فيض) را در تابه سوداى خود افکنده اى
داريش در بيقرارى هر چه خواهى ميکنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید