شماره ٤٩٣: من و عشق تو اگر کفر و اگر ايمانى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من و عشق تو اگر کفر و اگر ايمانى
من و شوق تو اگر نور و اگر نيرانى
من و زهر تو که هم زهرى و هم ترياقى
من و درد تو که هم دردى و هم درمانى
جلوه کن جلوه که هم ماهى و هم خورشيدى
باده ده باده که هم خلدى و هم رضوانى
من و نقش تو که هم صورت و هم معنايى
من و وصل تو که هم جانى و هم جانانى
من سيه روز و سيه کار و سيه اقبالم
تو سيه زلف و سيه چشم و سيه مژگانى
نه همين دانه خال تو ره آدم زد
کز سر زلف سيه دامگه شيطانى
آه اگر بر دل ديوانه ترحم نکنى
تو که با سلسله زلف عبير افشانى
گر دل از نقطه خال تو بنالد نه عجب
عجب اين است که در دايره امکانى
مگر اى زلف ز حال دلم آگه شده اى
که پراکنده و شوريده و سرگردانى
گر پريشان شوى از زلف پرى رخسارى
صورت حال فروغى همه يکسر دانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید