شماره ٤٨٠: زاهد و سبحه صد دانه و ذکر سحرى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زاهد و سبحه صد دانه و ذکر سحرى
من و پيمودن پيمانه و ديوانه گرى
چون همه وضع جهان گذران در گذر است
مگذر از عالم شيدايى و شوريده سرى
تا کى از شعبده دور فلک خواهد بود
باده عيش به جام من و کام دگرى
تا شدم بى خبر از خويش، خبرها دارم
بى خبر شو که خبرهاست در اين بى خبرى
تا شدم بى اثر، از ناله اثرها ديدم
بى اثر شو که اثرهاست در اين بى اثرى
تا زدم لاف هنر خواجه به هيچم نخريد
بى هنر شو که هنرهاست در اين بى هنرى
سرو آزاد شد آن دم که ثمر هيچ نداد
بى ثمر شو که ثمرهاست در اين بى ثمرى
تا سر خود نسپرديم به خاک در دوست
خاطر آسوده نگشتيم از اين دربه درى
بيستون تاب دم تيشه فرهاد نداشت
عشق را بين که از آن کوه گران شد کمرى
پرى از شرم تو در پرده نهان شد وقتى
که برون آمدى از پرده پى پرده درى
شهره شهر شدم از نظر همت شاه
تو به خوش منظرى و بنده صاحب نظرى
آفتاب فلک عدل ملک ناصردين
که ازو ملک نديده ست به جز دادگرى
آن که تا دست کرم گسترش آمد به کرم
تنگ دستى نکشيديم ز بى سيم و زرى
تا فروغى خط آن ماه درخشان سر زد
فارغم روز و شب از فتنه دور قمرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید