شماره ٤٧١: تا از مژه دلکش تيرى به کمان دارى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا از مژه دلکش تيرى به کمان دارى
هر گوشه شکارى را حسرت نگران دارى
فرخنده پر آن مرغى کش غرقه به خون سازى
آسوده دل آن صيدى کش بهر نشان دارى
هم باده گساران را بشکسته قدح خواهى
هم شاه سواران را بگسسته عنان دارى
در حلقه مشکينت سر رشته آزادى
در حلقه مرجانت سرمايه جان دارى
از جعد پريشانت جمعى به پريشانى
وز چشم سيه مستت شهرى به امان دارى
ترسم گسلد مويت از کشمکش دلها
زنهار سبک مى رو کاين بار گران دارى
کس طاقت ديدارت زين ديده نمى آرد
آن به که جمالت را در پرده نهان دارى
هيچ از دهن تنگت مفهوم نمى گردد
يعنى که در اين معنى خلقى به گمان دارى
هر لحظه جهان دارد از حسن تو آشوبى
بر چهره نقابى کش، کآشوب جهان دارى
زان رو لب ميگون را آلوده به مى کردى
تا خون فروغى را از ديده روان دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید