شماره ٤٦٤: زان سر زلف مرا بى سرو سامان کردى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زان سر زلف مرا بى سرو سامان کردى
خاطرم جمع نشد تا تو پريشان کردى
من به سوداى غمت اشک به دامن کردم
تا تو از سنبل تر مشک به دامان کردى
سينه صد چاک و جگر پاره خدا را بنگر
که چه ها با من از آن چاک گريبان کردى
حيرتى دارم از آن صورت زيبا که تو راست
که به يک جلوه مرا صورت بى جان کردى
عندليب دل من نغمه سرا شد روزى
کانجمن را ز رخت صحن گلستان کردى
خون بهاى دلم از لعل گهربار بيار
چون به خون غرقه اش از خنجر مژگان کردى
نام شمشير تو آسايش جان بايد کرد
که ز کشتن همه دشوار من آسان کردى
سالها در طلبت گوشه نشينى کردم
تا گذارى به سر گوشه نشينان کردى
هم نشينان تو از بوى رياحين مستند
وه که در کار سمن و سنبل و ريحان کردى
تا فروغى نظرى در رخ زيباى تو کرد
فارغش از مه و خورشيد درخشان کردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید