شماره ٤٥٢: هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستى
هر نغمه که سر کرد بسى با اثر ستى
شاديم ز فرخندگى بخت که ما را
فرخنده نگارى است که فرخ سيرستى
ما خسته نشينيم و تو در چشمه نوشى
ما کشته زهريم و تو تنگ شکرستى
از الفت ما گر به گريزى عجبى نيست
ما تيره نهاديم و تو روشن قمرستى
آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد
فرياد که سرمايه خون جگرستى
شورى که فکندى به سرم زان لب شيرين
پيداست از اين چشمه که در چشم ترستى
شايد اگر از عشق رخت شهره شهرم
زيرا که در آفاق به خوبى سمرستى
نتوان نظرت کرد به امنيت خاطر
کز چشم سيه فتنه صاحب نظرستى
تا ديده ات آن زلف بناگوش نديده ست
آسوده دل از گريه شام و سحر ستى
افسوس که آن سرو خرامنده فروغى
عمرى است گران مايه ولى در گذرستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید