شماره ٤٣٩: چه عقده هاست به کار دلم ز بخت سياه

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه عقده هاست به کار دلم ز بخت سياه
که زلف دوست بلند است و دست من کوتاه
نعوذبالله از اين زاهدان جامه سفيد
تبارک الله از اين شاهدان چشم سياه
يکى ز بند سر زلف او اسير کمند
يکى ز کنج زنخدان او فتاده به چاه
يکى خراب لب لعل او نخورده شراب
يکى قتيل دم تيغ او نکرده گناه
يکى ز غمزه خونخواره اش تپيده به خون
يکى ز حسرت نظاره اش نشسته به راه
يکى ز جنبش مژگان او به چنگ اجل
يکى ز گردش چشمان او به حال تباه
يکى به خاک در او فشانده گوهر اشک
يکى به رهگذر او کشيده لشکر آه
هواى مغبچگان آن چنان خرابم کرد
که در سراى مغانم نمى دهند پناه
دمى به چشم من آن سرو قد نهشت قدم
گهى به حال من آن ماه رو نکرد نگاه
بپا نموده قيامت ز قامت دلجو
پديد ساخته جنت ز عارض دلخواه
ز رشک قامت او ناله خاست از دل سرو
ز شرم عارض او هاله بست بر رخ ماه
خميده ابروى آن پادشاه کشور حسن
نمونه اى است ز شمشير ناصرالدين شاه
ستوده خسرو لشکر شکاف کشور گير
که نقش رايت منصور اوست نصرالله
شکسته حمله او پشت صد هزار سوار
دريده صارم او قلب صدهزار سپاه
رخ منور او آفتاب کاخ و سپهر
سر مبارک او زيب بخش تاج و کلاه
هميشه عاشق ديدار اوست ديده بخت
مدام شايق بالاى اوست جامه جاه
فروغى از کرم شاه دستگير شود
بر آن سرم که عروسى به برکشم دل خواه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید