شماره ٤١١: نرگس بيمار تو گشته پرستار من

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نرگس بيمار تو گشته پرستار من
تا چه کند اين طبيب با دل بيمار من
خفته بيدار گير گر چه نديدى ببين
چشم پر از خواب خويش ديده بيدار من
رسم تو عاشق کشى شيوه من عاشقى
تيغ زدن شغل تو، کشته شدن کار من
با همه تير بلا کامده بر دل مرا
از مژه ات بر نگشت بخت نگون ساز من
آب رخ گل به ريخت لاله رخسار تو
خرمن بلبل بسوخت زمزمه زار من
ناله برآمد ز کوه از اثر زاريم
تا تو کمر بسته اى از پى آزار من
رفتم و از دل نرفت حسرت خاک درت
مردم و آسان نساخت عشق تو دشوار من
تا خم زلف تو را دام دلم کرده اند
ميل خلاصى نکرد مرغ گرفتار من
تا بت و زنار من چهره و گيسوى توست
قبله حسد مى برد از بت و زنار من
هر چه لبم بوسه زد گندم خال تو را
يک جو کمتر نشد خواهش بسيار من
گر دو جهان مى شود از کرم مى فروش
مست نخواهد شدن خاطر هشيار من
تا سخنى گفته ام زان لب شيرين سخن
خسرو ايران نمود گوش به گفتار من
ناصردين شاه راد، بارگه عدل و داد
کز گهرش برده اب نظم گهر بار من
تا که فروغى شنيد شعر مرا شهريار
شهره هر شهر شد دفتر اشعار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید