شماره ٣٩٧: به که باشم بى قرار از زلف يار خويشتن

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به که باشم بى قرار از زلف يار خويشتن
من که دادم بى قرارى را قرار خويشتن
کردم اظهار محبت پيش از زيبانگار
پرده را برداشتم از روى کار خويشتن
دل ز کار افتاد و روزم تيره شد در عاشقى
فکر کار دل کنم يا روزگار خويشتن
بس که کارم سخت شد از سخت گيريهاى عشق
مرگ را آسان گرفتم در کنار خويشتن
دلبرا گر عاشقى از عاشقت پنهان مکن
راز خود مخفى مدار از رازدار خويشتن
من گرفتم جز تو دلدارى نمودم اختيار
چون نمايم با دل بى اختيار خويشتن
گر اميد از طره عنبرفشانت برکنم
چون کنم با خاطر اميدوار خويشتن
ار زدى هر دو عالم را توان بردن به خاک
گر تو را عاشق کند شمع مزار خويشتن
زان فکندستى به محشر وعده ديدار خويش
تا جهانى را کشى در انتظار خويشتن
تا فروغى با خط مشکين او شد آشنا
مشک مى بارد ز کلک مشکبار خويشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید