شماره ٣٧٤: يارب آن نامهربانان مه دل فراگيرد ز کينم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يارب آن نامهربانان مه دل فراگيرد ز کينم
نرم گردد آهنش از تف آه آتشينم
گر نگيرد دامنش داد از غبار هرزه گردم
ور نيفتد بر رخش آه از نگاه واپسينم
با نسيم طره او در بهارستان رومم
با خيال صورت او در نگارستان چينم
خود چه انديشم ز هجران من که در بزم وصالم
يا چه تشويشم ز دوزخ من که در خلد برينم
گر تو مير مجلسي، من هم محب تيره روزم
ور تو شاه کشورى من هم غلام کمترينم
گر مجال گريه مى ديدم به خاک آستانت
صد هزاران دجله سر مى زد ز طرف آستينم
قابل کنج قفس آخر نگرديدم دريغا
من که در باغ جنان هم شه پر روح الامينم
پى به معنى برده ام در عالم صورت پرستى
گر تو محو صورتي، من مات صورت آفرينم
منتهاى مطلبم صورت نمى بندد فروغى
تا به چشم خود جمال شاهد معنى نبينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید