شماره ٣٣٥: يک باره گر از سبحه در انکار نبودم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يک باره گر از سبحه در انکار نبودم
از زلف بتان صاحب زنار نبودم
تا رطل گران از کف ساقى نگرفتم
سرمست و سبک روح و سبک بار نبودم
روزى ز قضا قسمت من خون جگر بود
کز صومعه در خانه خمار نبودم
بر مست غم دور فلک دست ندارد
اى کاش در اين غمکده هشيار نبودم
سرمايه سودا اگر اين زلف نبودى
سودازده در هر سر بازار نبودم
وقتى که شدم با خبر از سر دهانش
از هستى خود هيچ خبردار نبودم
در خواب نيايد گرم آن ماه، عجب نيست
کاندر خور اين دولت بيدار نبودم
از روى تو کى شد که بر آتش ننشستم
وز نور تو کى بود که در نار نبودم
مى رفت فروغى ز سر کويت و مى گفت
کز دست دل اى کاش چنين زار نبودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید