شماره ٣٣٢: به حلقه سر زلف تو پاى بند شدم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به حلقه سر زلف تو پاى بند شدم
ميان حلقه عشاق سربلند شدم
کمند زلف تو سر حلقه نجات من است
که رستم از همه تا صيد اين کمند شدم
چه حالتى است به چشمان مردم افکن تو
که تا نظر به من افکنده دردمند شدم
ببين که در طلب حال آتشين رخ تو
چگونه بر سر هر آتشى سپند شدم
اگر چه شهره شهر است بى نيازى من
ولى به ناز تو آخر نيازمند شدم
به لب رسيد همان لحظه جان شيرينم
که دور آن از آن لب شيرين نوشخند شدم
شکر به جاى سخن سرزد از نى قلمم
چنان ز قند لبش دم زدم که قند شدم
ز بس به مردم ديوانه پند مى دادم
کنون به بند جنون مستحق پند شدم
ز خرج عيد فروغى مرا گزندى نيست
کز التفات ملک فارغ از گزند شدم
ستوده ناصردين شاه کز مدايح او
پسند نکته شناسان خودپسند شدم
فتاده سفره انعامش آن چنان به زمين
که من هم از سر اين سفره بهره مند شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید