شماره ٢٩٥: خوش آن که باده بنوشد به روى چون ماهش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوش آن که باده بنوشد به روى چون ماهش
پس از پياله ببوسد دهان دل خواهش
به چشم عشوه گرش يارب آفتى مرساد
که خوش دلم ز نظرهاى گاه و بى گاهش
اسير گشته دلم رد چه زنخدانى
که يوسف دل جمعى فتاده در چاهش
من از کدورت صاحب دلى خبردارم
که چرخ از آن سر کو مى برد به اکراهش
نه حد آن که دهم بوسه بر کف پايش
نه جاى آن که نشينم به خاک درگاهش
نه بخت آن که نشانم به صدر ايوانش
نه دست آن که زنم خيمه بر سر راهش
گذشت باد سحر بر کمند مشکينش
ولى ز حال اسيران نکرد آگاهش
براى عاشق بيچاره هيچ کار نديد
فغان شامگه و گريه سحرگاهش
کسى که دوش بدان در به خاکسارى رفت
کنون بيا به تماشاى حشمت و جاهش
کلاه سروقدان بس که سر بلندى کرد
به حکم شاه جهان کرده اند کوتاهش
شکوه کرسى افلاک شاه ناصردين
که خوانده خسرو سيارگان شهنشاهش
گرفت آتش عشق آن چنان فروغى را
که سوخت خانه عالم ز شعله آهش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید