شماره ٢٦٨: هر کس که ديد روى تو آهى ز جان کشيد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر کس که ديد روى تو آهى ز جان کشيد
هر دل که شد اسير تو دست از جهان کشيد
هر خون که ريختى تو به محشر نشد حساب
پنداشتم حساب تو را مى توان کشيد
ديشب به ياد قد تو از دل کشيده ام
آهى که انتقام من از آسمان کشيد
آن را که چرخ داد به کف سر خط امان
خود را به زير سايه پير مغان کشيد
يک بارگى خصومت عشاق و بوالهوس
برخاست از ميانه چو تيغ از ميان کشيد
ابروى او که مايه چندين گشايش است
منت خداى را که به قتلم کمان کشيد
مسکين کسى که داد ز کف آستين تو
مسکين تر آن که پاى از آن آستان کشيد
اين است اگر تطاول گلچين و باغبان
بايد قدم فروغى از اين گلستان کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید