شماره ٢٣٥: مگر خدا ز رقيبان تو را جدا بکند

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مگر خدا ز رقيبان تو را جدا بکند
عجب خيال خوشى کرده ام، خدا بکند
سزاى مردم بيگانه را دهم روزى
که روزگار تو را با من آشنا بکند
خبر نمى شوى از سوز ما مگر وقتى
که آه سوختگان در دل تو جا بکند
بر آن سرم که جفاى تو را به جان بخرم
در اين معامله گر عمر من وفا بکند
قبول حضرت صاحب دلان نخواهد شد
اگر به درد تو دل خواهش دوا بکند
پسند خواجه ما هيچ بنده اى نشود
که قصد بندگى از بهر مدعا بکند
طريق عاشقى و رسم دلبرى اين است
که ما وفا بنماييم و او جفا بکند
کمال بندگى و عين خواجگى اين است
که ما خطا بنماييم و او عطا بکند
ندانم اين دل صدپاره را چه چاره کنم
خدا نکرده اگر تير او خطا بکند
به ياد زلف و بناگوش او دلم تا چند
شب دراز بنالد، سحر دعا بکند
فروغى از پى آن نازنين غزال برو
که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید