شماره ٢٠٠: خوش آن که نگاهش به سراپاى تو باشد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوش آن که نگاهش به سراپاى تو باشد
آيينه صفت محو تماشاى تو باشد
صاحب نظر آن است که در صورت معنى
چشم از همه بربندد و بيناى تو باشد
آن سحر که چشم همه را بسته به يک بار
سحرى است که در نرگس شهلاى تو باشد
آن نافه که بويش همه را خون به جگر کرد
در چين سر زلف چليپاى تو باشد
چون طره بى تاب تو آرام نگيرد
هر دل که سراسيمه سيماى تو باشد
در مستى آن باده خمارى ندهد دست
کز چشمه لعل طرب افزاى تو باشد
صد صوفى صافى به يکى جرعه کند مست
هر باده که در جام ز ميناى تو باشد
خاک قدمش تاج سر تاجوران است
مردى که سرش خاک کف پاى تو باشد
تو خود چه متاعى که به بازار محبت
هر لحظه سرى را در سر سوداى تو باشد
من روى نديدم به همه کشور خوبى
کاو خوب تر از طلعت زيباى تو باشد
من بر سر آنم که گرفتار نباشم
الا به بلايى که ز بالاى تو باشد
پيدا بود از حال پريشان فروغى
کاشفته گيسوى سمن ساى تو باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید