شماره ١٩٣: تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
آشيان دل يک سلسله را بر هم زد
بود از زلف پريشان توام خاطر جمع
فتنه عشق چو گيسوى تواش بر هم زد
تابش حسن تو در کعبه و بت خانه فتاد
آتش عشق تو بر محرم و نامحرم زد
تو صنم قبله صاحب نظرانى امروز
که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد
گر نه از مردن عشاق پريشان حال است
پس چرا زلف تو صد حلقه درين ماتم زد
حال دل سوخته عشق کسى مى داند
که به دل داغ تو را در عوض مرهم زد
اگر آن خال سيه رهزن من شد شايد
زان که شيطان به همين دانه ره آدم زد
چشم بد دور که آن صف زده مژگان دراز
خنجرى بر دل صد پاره ما محکم زد
خجلت عشق به حدى است که در مجلس دوست
آستين هم نتوان بر مژه پرنم زد
اولين نقطه پرگار محبت ماييم
پس از آن کلک قضا دايره عالم زد
هر چه در جام تو ريزند فروغى مى نوش
که به ساقى نتوان شکوه ز بيش و کم زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید