شماره ١٨٣: چشم مستش نه همين غارت دين و دل کرد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشم مستش نه همين غارت دين و دل کرد
که به يک جرعه مرا بى خود و لايعقل کرد
چشم بد دور ازين فتنه که عاقل برخاست
که به يک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد
زد به يک تيغم و از زحمت سر فارغ ساخت
رحمتى کرد اگر در حق من قاتل کرد
دل به شيرين دهنش دستى اگر خواهد يافت
کام يک عمر به يک بوسه توان حاصل کرد
نه مرا خواهش حور است و نه اميد قصور
ياد او آمد و فکر همه را باطل کرد
گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من
آه از اين کار که آسان مرا مشکل کرد
وقتى از حالت عشاق خبردار شدم
که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد
اين سلاسل که تو دارى همه را حيران ساخت
وين شمايل که تو دارى همه را مايل ساخت
شبى افتاد به بزم تو فروغى را راه
عشق تا محشرش افسانه هر محفل کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید