شماره ١٣٤: هر جا سخنى از آن دهان رفت

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر جا سخنى از آن دهان رفت
کيفيت باده از ميان رفت
خوش آن که به دور چشم ساقى
سر مست و خراب از اين جهان رفت
بى مغبچگان نمى توان زيست
وز دير مغان نمى توان رفت
با جلوه آن مه جهان تاب
آرايش ماه آسمان رفت
بر دست نيامد آستينش
اما سر ما بر آستان رفت
تا ابرويش از کمين برآمد
بس دل که ز دست از آن کمان رفت
من مينو و حور خود نخواهم
تن را چه کنم کنون که جان رفت
از دست تو اى جوان زيبا
هم پير ز دست و هم جوان رفت
من با تو به هر زمين نشستم
تا ديده به هم زدم زمان رفت
از کوى تو عاقبت فروغى
روزى دو براى امتحان رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید