شماره ١٣١: عيد مولود على را تا شه والا گرفت

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عيد مولود على را تا شه والا گرفت
عقل کل گفتا که کار دين حق بالا گرفت
ناصرالدين شاه کفر افکن که در ماه رجب
عيد مولود على عالى اعلى گرفت
عيسى از چارم فلک آمد به ايوان ملک
بس که اين عيد همايون را خوش و زيبا گرفت
تا ملک مهر على را در دل خود جاى داد
مهر روشن دل و مهرش به دل ها جا گرفت
ظل حق را پرتو مهر على خورشيد کرد
پرتوى بايد ز خورشيد جهان آرا گرفت
الحق از مهر على آيينه دل روشن است
روشنى مى بايد از آيينه دلها گرفت
تا على عالى از طاق حرم شد آشکار
دامن مقصود خود هم پير و هم برنا گرفت
من غلام همت آنم که در راه على
قطره داد امروز و فردا در عوض دريا گرفت
هر که آمد بر سر سوداى بازار على
مايه سود دو عالم را از اين سودا گرفت
کيست دست حق و نفس مصطفى الا على
وين کسى داند که از حق خاطر دانا گرفت
مدعى را نام نتوان برد در نزد على
کى توان اسم سها را در بر بيضا گرفت
از على عالى ترى در عالم امکان مجوى
زان که رسم هر مسمى بايد از اسما گرفت
نام او را هر که بر تن ساخت جوشن بى خلاف
داد خود را در مصاف از لشکر اعدا گرفت
قنبر او پنجه با هفت اختر سيار زد
منبر او نکته بر نه گنبد خضرا گرفت
مه به پاى پاسبانش چهره تابان نهاد
خور ز خاک آستانش ديده بينا گرفت
آفتاب از حضرت او طلعت زيبا ستاند
آسمان از دولت او خلعت ديبا گرفت
معدن از دست سخايش گوهر سيراب يافت
قلزم از ابر عطايش لؤلؤ لالا گرفت
هم هوا را لطف او پر نافه اذفر نمود
هم چمن را خلق او در عنبر سارا گرفت
هم ز حسنش تابشى بر ديده موسى فتاد
هم ز عشقش آتشى در سينه سينا گرفت
بامدادان با على اسرار خود را فاش کرد
آن چه احمد از احد در ليلة الاسرى گرفت
من کجا و مدح مولايى که دست احمدى
دفتر اوصافش از يکتاى بى همتا گرفت
جان اگر مولا بخواهد، لا نمى بايست گفت
آهن خود گرم بايد داد و اين حلوا گرفت
هر کسى دامان پيرى را به دست آورده است
دست اميد فروغى دامن مولا گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید