شماره ١٢٨: دى چو تير از برم آن ترک کمان دار گذشت

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دى چو تير از برم آن ترک کمان دار گذشت
تا خبردار شدم کار دل از کار گذشت
با وجودى که نه شب ديده ام او را و نه روز
شب و روزم همه در حسرت ديدار گذشت
چه نگه بود که دل از کف عشاق ربود
چه بلا بود که بر مردم هشيار گذشت
گر صفاى مى ناب و رخ ساقى اين است
کس نيارد ز در خانه خمار گذشت
تا دلت خون نکند لاله رخى کى دانى
که چه ها بر سرم از ديده خون بار گذشت
قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد
هر گه آن سرو خرامنده به گل زار گذشت
عاشقان رخ آن تازه جوان پير شدند
وقت آزادى مرغان گرفتار گذشت
طالع خفته ام از خواب برآمد وقتى
که به سر وقت من آن دولت بيدار گذشت
من که از سلطنت امکان گذشتن دارم
نتوان ز گدايى در يار گذشت
گر به يک لحظه دو صد بار کشى در خونم
ممکنم نيست ز عشق تو به يک بار گذشت
عشقت از چار طرف بست ره چاره ما
که ميسر نشود از تو به ناچار گذشت
چه کنم گر نکنم صبر فروغى در عشق
گر نيارد دلم از صحبت دلدار گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید