شماره ١١٣: خوش تر از دانه اشکم گهرى پيدا نيست

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوش تر از دانه اشکم گهرى پيدا نيست
حيف و صد حيف که اهل نظرى پيدا نيست
کسى از سر دل جام خبردار نشد
بى خبر باش که صاحب خبرى پيدا نيست
مى فروش ار بزند نوبت شاهى شايد
که به غير از در مى خانه درى پيدا نيست
سينه ام چاک شد و ضارب خنجر پنهان
پرده ام پاره شد و پرده درى پيدا نيست
جر تمناى تو در هيچ دلى مخفى نى
غير سوداى تو در هيچ سرى پيدا نيست
آن قدر در خم گيسوى تو دل پنهان است
کز دل گمشده ما اثرى پيدا نيست
تا خط سبز تو از طرف بناگوش دميد
از پى شام سياهم سحرى پيدا نيست
صبر من با لب شيرين تو ز اندازه گذشت
تنگ شد حوصله تنگ شکرى پيدا نيست
بر سر کوى تو از حال دل آگاه نيم
در چمن طاير بى بال و پرى پيدا نيست
عجبى نيست که سر خيل نظر بازانم
کز تو در خيل بتان خوب ترى پيدا نيست
مگر آه تو فروغى ره افلاک گرفت
که امشب از برج سعادت قمرى پيدا نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید