شماره ٦١: به هر غمى که رسد از تو خاطرم شاد است

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به هر غمى که رسد از تو خاطرم شاد است
که بنده تو ز بند کدورت آزاد است
چگونه پيش تو نايد پرى به شاگردى
که مو به موى تو در علم غمزه استاد است
ز سيل حادثه غم نيست ميگساران را
که آستانه مى خانه سخت بنياد است
غم زمانه مرا سخت در ميانه گرفت
بيا فداى تو ساقى که وقت امداد است
دلى که هيچ فسونگر نکرد تسخيرش
کنون مسخر افسون آن پرى زاد است
هواى سور بلندى فتاده بر سر من
که سايه اش به سر هيچکس نيفتاده است
مذاق عيش مرا تلخ کرد شيرينى
که تلخ کام لبش صدهزار فرهاد است
فغان که داد ز دست ستمگرى است مرا
که هرگزش نتوان گفت اين چه بيداد است
شهى به خون اسيران عشق فرمان داد
که تيغ بر کف ترکان کج کله داد است
فروغى از ستم مهوشان به درگه عشق
چرا خموش نشينى که جاى فرياد است
جهان گشاى عدوبند شاه ناصردين
که تيغ اوهمه درهاى بسته بگشاد است
سر ملوک عجم تاجدار کشور جم
که ذات او سبب دستگاه ايجاد است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید