شماره ٣٠: در قمار عشق آخر، باختم دل و دين را

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در قمار عشق آخر، باختم دل و دين را
وازدم در اين بازي، عقل مصلحت بين را
فصل نوبهار آمد، جام جم چه مى جويى
از مى کهن پرکن، کاسه سفالين را
آن که در نظر بازى ، عيب کوه کن کردى
کاش يک نظر ديدي، عشوه هاى شيرين را
باد غيرت آتش زد، در سراى عطاران
تا به چهره افشاندي، چين زلف مشکين را
گر ز قد رخسارت، مژده اى به باغ آرند
باغبان بسوزاند، شاخ سرو و نسرين را
چون ز تاب مى رويت از عرق بيالايد
آسمان بپوشاند، روى ماه و پروين را
در کمال خرسند، نيش غم توان خوردن
گر به خنده بگشايى آن دو لعل نوشين را
گر تو پرده از صورت، برکنار بگذارى
از ميانه بر چيني، نقش چين و ماچين را
دفتر فروغى شد پر ز عنبر سارا
تا به رخ رقم کردى خط عنبرآگين را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید